تولد عزیزت( مامانی خودم)
سلام گل من چند روزیه حال نوشتن ندارم. آخه سرم خیلی شلوغ بود . تولد مامانم بودو مشغول تدارک امور بودم. روز چهارشنبه همه خانواده جمع شدیم دور هم و حسابی خوش گذروندیدم شما و محمدرضا هم که بدون آتیش سوزوندن یه جا واینمیستادید. فرستادیمتون توی حموم آب بازی حسابی کیفشو بردید و گلی یخ کردید. وقتی به محمدرضا گفتم بسه زودی اومد بیرون ولی شما به گریه افتادی منم گفتم پس همون جا بمون شما هم از خدا خواسته تا این که عزیزو بابارضا( مامانو بابام ) رسیدند و شما افتخار دادید بیاید بیرون.بعد که همه جمع شدیدم دور هم کلی با هم رقصیدیم و حسابی خوش گذروندیم .کیک وآوردیم شما و محمدرضا به عزیز کمک کردید، تا شمع و فوت کنید شعر تولدت مبارک رو هم یه عالمه خود...